۱۳۸۸/۰۸/۲۷

صدایت میزنم

الهی کیفرم را می پذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک کن تا که با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بمیرم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت میزنم با گریه هایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
صدایت میزنم بشنو صدایم

نوشته شده توسط سیامک معینی - آبان 1388

۱۳۸۸/۰۱/۲۹

دعا
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر در ایشان نشوم

یارب مکن از لطف پریشان مارا
هر چند که هست جرم و عصیان مارا

ذات تو غنی و ما همه محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان مارا
(آمین)
نوشته شده توسط سیامک معینی
برای دلشکستگان
خـــانمانـــــسوز بود آتـــــش آهـــــی گاهـــــی
ناله ای میشــــکند پشت ســپاهی گاهی
گر مقــــدّر بشود ســـلک ســــــلاطــین پویـــد
سالک بی خــــبر خفــــته براهــی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـــــدی بود
به عزیزی رسد افتـــاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـــش افروز شود برق نگــــاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شــــمع
رو سپیدی بود از بخت سیـــــاهی گاهی
عجــــبی نیـست اگر مونس یار است رقـــــیب
بنشـــــیند بر ِ گل، هرزه گیــــاهی گاهی
چشــــــم گریـــــان مرا دیدی و لبخــــــند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنــاهی گاهی
اشک در چشـــــم ، فریبـــــنده ترت میــــبینــم
در دل موج ببـــــین صورت ماهی گاهی
زرد رویــــی نبــــود عیـــــــب، مرانم از کوی
جلـــوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی
دارم امیّــــــــد که با گریه دلــــت نرم کنـــــــم
بهر طوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
(معینی کرمانشاهی)